داستان راستان
خواهش دعا
شخصی باهیجان واضطراب به حضورامام صادق(ع)آمدوگفت:"درباره ی من دعایی بفرماییدتاخداوندبه من وسعت رزقی بدهد،که خیلی فقیروتنگدستم."
امام:"هرگزدعانمیکنم."
-"چرادعانمیکنید؟!"
"برای اینکه خداوندراهی برای این کارمعین کرده است.خداوندامر کرده که روزی رادرپی جویی کنیدوطلب نمائید.اماتومیخواهی درخانه ی خودبنشینی،وبادعاروزی رابه خانه خود بکشانی!"
همسفرحج
مردی ازسفرحج برگشته سرگذشت مسافرت خودش وهمراهانش رابرای امام صادق تعریف میکرد،مخصوصایکی ازهمسفران خویش رابسیار میستودکه،چه مردبزرگواری بود،مابه معیت همچومردشریفی مفتخر بودیم.یکسره مشغول طاعت وعبادت بود،همینکه در منزلی فرود می امدیم اوفورا به گوشهای میرفت وسجاده ی خویش را پهن میکردوبه طاعت وعبادت خویش مشغول میشد.امام:"پس چه کسی کارهای اوراانجام میداد؟وکه حیوان اوراتیمار میکرد؟"
-البته افتخاراین کارها بامابود.اوفقط به کارهای مقدس خویش مشغول بود وکاری به این کارهانداشت.
-"بنابراین همه ی شما ازاوبرتربوده اید."